فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

روزهای زیبای کودکی

آدامس جویدن

گل پسر مامان چند وقته که به آدامس علاقه پیدا کرده ،از اونجایی که مامان هر روز باید آدامس بخوره فرهام جونمم از بس که دست مامان دیده اونم عادت کرده (البته سعی می کنم که جلوی چشم پسرم نخورم ولی پسر طلا حواسش به همه چی هست ) و از مامان و باباش آدامس میخواد و هر وقتم خودش دلش آدامس بخواد انگشتشو می کنه تو دهنش و دندوناشو نشون میده و بعد به حالت جویدن دندوناشو بهم میزنه و میگه ( هم )و ما متوجه میشیم که فرهام جون آدامس میخواد .اما عسل مامان حرف گوش میکنه و بهش گفتم که پسرم آدامسو باید بجویی نکنه قورت بدیی ،پسر طلا هم متوجه شده و هر وقت آدامس میخواد قشنگ میجوه و هر وقتم که دیگه از خوردنش خسته میشه سریع میاره میده به مامان و میگه ( اخ ) .اما چند روز ...
13 اسفند 1390

18 ماهگی

خبر خبر خبردار امروز پسر گلمون فرهام جون ١٨ ماهه شد . سلام .عزیز دلم امروز وارد ١٨ ماهگی شدی خیلی خوشحالیم که پسرمون دیگه بزرگ شده و خیلی کارارو خودش انجام میده و خیلی حرفا یاد گرفته و خیلی شیطونیهای جدید انجام میده . امروز که فرهام جون وارد ١٨ ماهگی شد یه جشن سه نفره گرفتیم ،البته به همراه گربه ها که نقش بسیار مهمی برای فرهام جون دارن .پسر طلا عاشق گربس و هر چی گربه ببینه و هر جا گربه باشه دوست داره که مال اون بشه .فرهام جون فیلم گارفید رو هم خیلی دوست داره به خاطر همین دورو ورش همش نمونه ای از گربه وجود داره .روزی سه الی چهار بار فیلم گارفیلد رو می بینه و بهش میگه (پیشی گا) البته یه سگم داره جای اودی توی فیلم گارفیلد که اونو...
12 اسفند 1390

یک ماه گذشت

سلام ، سلام ، سلامممممممممممممممم به دوست جونای خودمون . از آخرین آپ تا حالا یک ماه گذشت ،آخه هفته اول بعد از آخرین آپ  کامپیوترمون حسابی ویروسی شده بود و بابا جون یک هفته بعد وقت کرد تا درستش کنه و کمکای آقا فرهام هم مثل همیشه همراه مامان و باباشه و وقتی برای آپ کردن نمیزاره ،چند بار هم آمدیم تا آپ کنیم آقا فرهام یه سوژه درست کرد و ما هم مجبور میشدیم تا پاشیم و کارمونو نصفه کاره ول کنیم و اینطوریاست که ما مجبور شدیم دیر بیایم ، اما اشکالی نداره به هر حال باز ما آمدیم . تو این چند وقت فرهام گلم پسر مامان و باباش خدارو هزاران هزار مرتبه شکر ،بزرگ شده و کارهای جدید انجام میده...
30 بهمن 1390

من

سلام گل پسری ، از روز یک شنبه کلمه ( من ) رو خیلی خوب بلدی و خیلی واضح بیان می کنی . اونروز بابا ازت پرسید پسر بابا کیه ؟ فرهام گلم جواب داد من .آنقدر با مزه گفتی ،ما هم شروع کردیم به سوال پرسیدن .عسل بابا کیه ؟ من .طلای مامان کیه ؟ من .و همینطور سوال از ما و جواب از آقا فرهام و همینطور (من ) افتاد تو دهنتو هر چی هم می خواستی می گفتی من من . فردای اون روز هم یه شاکار دیگه انجام دادی ( آفرین پسری ) دوربین عکاسی رو برداشتی و دادی به مامان و بعد رفتی دست گذاشتی زیر چونت و ژست گرفتی و من هم ازت عکس گرفتم و بعد هر وقت بهت می گفتیم فرهام ژست بگیر برای خودت ژست می گرفتی و ما هم ازت عکس مینداختیم .        ...
23 دی 1390

بازی در پارک

روز شنبه قرار بود ناهار بریم بیرون بعد از اینکه بابا از سر کار آمد سه نفری رفتیم ناهار بعدش رفتیم پارک از اونجای که شما هر وقت وسایل بازی تو پارک می بینی با دستت اشاره میکنی و میگی اه اه ،ما هم مجبور شدیم از ماشین پیاده شدیم و با اینکه هوا هم سرد بود شما رفتی به سمت وسایل بازی تو پارک و اول از همه به سراغ تاب رفتی و گفتی ( داب )          حسابی ذوق می کردی و بابا هم ازت عکس می گرفت و تو هم هی تو پارک میدوییدی آخه از فضای باز خیلی خوشت میاد و ما هم سعی می کردیم یجوری سرتو گرم کنیم و زود بریم آخه هوا خیلی سرد بود ولی تو هی راهتو عوض می کردی و اصلا به سمت ماشین نمی رفتی .امان از دست تو پسر شیطون . ...
23 دی 1390

خبر خبر

سلام دوست جونای فرهام جون . بلاخره وقت کردیم و عکسای پسر گلمونو آماده کردیم و الان در قسمت (از نوزادی تا یک سالگی) آماده است تا شما دوستای عزیزمون ببینید و یادگاریاتون برامون بزارید .خوشحال میشیم اگر خبری از خودتون بهمون بدید . دوستون داریم .  ...
22 دی 1390

امان از دست این پسر

سلام ،سلام به همه دوستای خوبمون که میان به وبلاگ ما سر می زنن و از حال ما با خبر میشن و یه خبری هم از خودشون برامون میزارن و مارو خوشحال می کنن . تو این چند وقت پسر طلا خیلی شده بلا .آره یه چند وقتیه که این گل پسر ،آقا فرهام هر وقت عکس خودشو میبینه به خودش میگه طلا من و بابا هم دلمون برای این حرف زدنش غش میره .راستی یه چند تا کلمه دیگه هم یاد گرفته ،هر وقت تشویقش میکنیم و براش دست میزنیم و میگیم آفرین ،پسر طلا هم میگه آبلین. علاقش به آهنگ و موسیقی هم خیلی زیاد شده هم با دستش و هم با پاهاش آهنگ میزنه   و خودشو حسابی تشویق میکنه و با شنیدن هر آهنگ شاد پا میشه و میرقصه . چند روز پيش هم فرهام جون با باباش رفتن تو اتاقش و تفنگشو برداش...
15 دی 1390

نقاش كوچولو

فرهام جون به نقاشي خيلي علاقه نشان ميده و از يازده ماهگي مداد و دفتر به دستش داديم و از اون موقع شروع كرده به نقاشي . و هر وقتم دفترو مداد رنگياتو ميخواي ميگي چش چش و ما متوجه ميشيم كه آقا فرهام وسايل نقاشيشو ميخواد .الانا كه پسرگلم تسلطش تو مداد نگه داشتنم كه بيشتر شده و علاقش شديدتر خيلي دوست داره رو در و ديوار خانه نقاشي كنه... فرهام جون به نقاشي خيلي علاقه نشان ميده و از يازده ماهگي مداد و دفتر به دستش داديم و از اون موقع شروع كرده به نقاشي .و هر وقتم دفترو مداد رنگياتو ميخواي ميگي چش چش و ما متوجه ميشيم كه آقا فرهام وسايل نقاشيشو ميخواد .الانا كه پسر گلم  تسلطش تو مداد نگه داشتنم كه بيشتر شده و علاقش شديدتر خيلي دوست داره رو در و ...
5 دی 1390

پسرم بزرگ شده

قوربونت برم عزيز دلمممممممممم . ماشالله چند وقتي كه هر چي بهت ميگيم همه چيزو متوجه ميشي و هر كاري كه بهت بگيم برامون انجام ميدي .بپر بغل بابا ،كنترل تلويزيون رو برامون مياري ،كيف مامانو مياري ،اسباب بازياتو همشونو با اسماشون ميدوني و هر كدومو كه بهت بگيم مياري ،بوق ماشينتو همچين ميزني كه انگار عروسي خودته ايشالله عزيزم ،هر ميوه اي رو كه بهت بگيم بده ميدي و ... هزار هزار ماشالله به پسرم كه همه چيزو متوجه ميشه و به مامان و باباش با اين كاراش انرژي ميده اونم از دوهزار واتش ولي خدايش بيشتراز اينا انرژي ميده .امروزم از صبح كلمه ( بله)رو داشتم  بهت ياد ميدادم و تو فقط مثل هميشه بهم نگاه ميكردي و تو حافظت نگه...
5 دی 1390