فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

روزهای زیبای کودکی

من یه مامان دیگه می خوام!

  گوسی گوساله همه ی قندها را خورد. مامان گاوه دعوایش کرد. گوسی گوساله قهر کرد و گفت:"می رم یه مامان دیگه پیدا می کنم!" گوسی گوساله از خانه بیرون آمد. توی راه، هاپی هاپو را دید. هاپی هاپو به بچه هایش شیر می داد. گوسی گوساله گفت:"هاپی هاپو! مامان من می شی؟"   هاپی هاپو گفت:" نه! من خودم بچه دارم." گوسی گوساله رفت. توی راه پیشو پیشی را دید. پیشو پیشی با بچه هایش بازی می کرد. گوسی گوساله گفت:" پیشو پیشی! مامان من می شی؟" پیشو پیشی گفت:" نه! من خودم بچه دارم." گوسی گوساله راه افتاد. توی راه ماشی موشه را دید. گوسی گوساله گفت:" مامشی موشه! مامان من می شی؟" ماشی موشه، گوسی گوساله را برانداز...
22 مرداد 1392

مورچه شکمو

داستان های کودکانه(مورچه شکمو)                         روزی روزگاری ، یک مورچه برای جمع کردن دانه های جو از از راهی عبور می کرد که نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی… کندو بر بالای سنگ بزرگی قرار داشت. مورچه هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد که نشد. دست و پایش لیز می خورد و می افتاد. هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:«ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک دانه جو به او پاداش می دهم.» یک مورچه بالد...
2 مهر 1391
1