فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

روزهای زیبای کودکی

از شیر گرفتن فرهام جون

بعد از تولدت تصمیم گرفتم که دیگه از شیر بگیرمت آخه داشتی خیلی وابسته میشدی ،دیگه می ترسیدم که نتونم جدات کنم .دوبار اقدام کردم ولی عملی نشد بخاطر اینکه ماشالله روزیت زیاد بود منم خیلی اذیت میشدم با خیلی ها مشورت کردم ،تو اینترنت جستجو کردم خلاصه بعد از چند روز تحقیق کردن تصمیم گرفتم که از طریق جایزه و عادت دادن به شیر موقع خواب ،و با خواندن کتاب داستان و قصه گفتن با این موضوع روبرو بشم ،اولین روز برات یه هدیه خریدم و گفتیم که (مَه) برات خریده و این موضوع برات جالب شد و بعد از این هر دفعه که میگفتی مامان (مَه) منم میگفتم (مَه) رفته تا برات جایزه بگیره آخه تو دیگه بزرگ شدی و به هر طریقی سرتو گرم میکردم تا درخواست ...
3 مهر 1391

دوتا تولد

گل پسرم دیگه مرد شده ،آقا شده به قول خودش ( سیبیل داره ) .قرار بود که امسال برای پسر طلا یه تولد سه نفری بگیریم،اما از اونجایی که لطف خانواده عموهاش زیاد بود و خودشون گفتن تولد فرهام جون ،ما میایم و از اونجایی که لطف دوستامونم زیاد بود و مارو شرمنده کردن و تولد گل پسری یادشون بود اونا هم میخواستن بیان ،اما چون تو یه روز نمی شود همه با هم بیان و مارو غافل گیر کردن و همه چی یک دفعه اتفاق افتاد بلاخره در دو روز متوالی برای گل پسری تولد گرفتیم ،چقدرم خوشش آمد .از همین جا از همه عزیزای که تولد جگر گوشه مارو یادشون بود و توی این شادی مارو همراهی کردن خیلی متشکریم .  تولد اول جمعه ده شهریور نودو یک .   &n...
28 شهريور 1391

تولدت مبارک

پسر عزیزمان فرهام جان دومین سال تولدت را بهت تبریک می گوییم .امیدواریم همیشه زیر سایه حق با سلامتی و سربلندی و سرافرازی زندگی کنی . این چند وقت سرم خیلی شلوغ بود و من نتونستم تمام شیرینکاریهاتو قبل از تولدت بنویسم ولی  سعی می کنم در اسرع وقت هم از جشن تولدت بنویسم و هم از خاطرات چند ماه گذشتت .فعلا دیر وقته و مهمانامون تازه رفتن و تو هم الان گرفتی خوابیدی و من هم خوابم میاد فعلا خداحافظ تا یه وقت دیگه بیام و از مهمانی کوچولوی که امشب گرفتیم برات بنویسم . فقط خواستم که یه تبریک ،سر وقت بهت بگم .                  &nbs...
12 شهريور 1391

نصیحت مادرانه

عزیز دلم فرهام گلم سال دوم زندگیت رو با چند نصیحت مادرانه شروع میکنم که حرف دل بیشتر مادران مهربان دنیاست .   این چند نصیحت رو از وبلاگ یکی از بهترین مادران تو دنیا هدیه گرفتم و تقدیم میکنم به فرهام گلم تا روزی که تونستی اینها رو بخونی و بفهمی که چقدر تو زندگی بدردت میخوره .! یادگاری طلایی   اول ) به آینده فکر کن ولی نگران آینده نباش و غصه آینده رو نخور.و بدون که آینده هر آدمی ماحصل کارهایست که اون آدم تو گذشته و حال انجام داده است .پس امیدوارم همیشه مراقب اخلاق و رفتار و کردار خود باشی . دوم ) شادی هایت را معطوف به بودن در کنار فرد خاص یا مکان خاصی نکن ... هر جایی که هستی  حس خوبی  داشته ب...
10 شهريور 1391

دعااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

سلام دوستای خوب نی نی وبلاگی امروز بعد از یک ماه و پنج روز سختی و ناراحتی آمدم تا از همه شما دوستای خوبم بخوام که برای بابای فرهام جون دعا کنید . امروز دوم ماه مبارک رمضانه آخه میگن تو ماه مبارک رمضان هرچی از خدای خوب و مهربون بخواهید بهتون میده ،منم با دلی شکسته از همه شما دوستای کوچولوی خوبم میخوام که با اون دلای کوچیکتون برای بابای فرهام دعا کنید تا هر چه زودتر بعد از این همه مدت هرچه زودتر زودتر بابای فرهام جون سلامتیشو بدست بیاره و بتونه مثل قبل فرهام با باباش بازی کنه و بیرون بره ،تا باز بتونیم بیاییم و تند تند به دوستای گلمون سر بزنیم و با هم باشیم . چند وقتی که دست و دل...
1 مرداد 1391

بابا جون روزت مبارک

همسر عزیزمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم ای بهترینم ،ای که بهترینها را برای ما می خواهی و تمام تلاشت را می کنی تا همیشه بهترینها مال ما باشد ،ای پدر مهربانم که همیشه با محبت و مهربانیت و با صبرت آرامش بخش خانه هستی و ای  مهربانترین بابای دنیا ،عزیزترین همسر دنیا ،با وفاترین و با احساس ترین بابای دنیا ،یکی یکدونه ما خیلی خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی               دوست داریمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم  روزت مبارککک...
15 خرداد 1391

واکسن 18 ماهگی

سلام ،سلام به دوستای خوبم . سلام به پسر گلم که الان ساعت ٧:٣٠ صبح روز پنجشنبه است و تو الان بعد از دو روز ناراحتی و درد تو خواب نازی هستی .روز سه شنبه ١٦ اسفند ١٣٩٠ پسر گلم واکسن ١٨ ماهگیشو زد . شب قبلش مامان خیلی استرس داشت یه دل می گفت نزن یه دل می گفت بزن موندم که چیکار کنم ولی بابا می گفت باید بزنیم آخه تاقت درد کشیدنتو نداشتم ولی با توکل به خدا خواندن چند آیه و دادن صدقه صیح ساعت ١٠:٣٠ راهی مرکز بهداشت شدیم وقتی وارد شدیم مسئول مرکز گفت که فقط یه واکسنشو میتونید بزنید چون واکسن سه گانه رو نداریم و واکسن سه گانه رو هر وقت آمد با شما تماس می گیریم و بعد میایید میزنید .من خیلی ناراحت شدم و به استرسم اضافه شد گفتیم چاره ای نیست یه ق...
20 اسفند 1390

آموزش كلمات جديد

١) هومبه = آب ميوه ٢) به = غذا ٣) مه = شير ٤) بووه = ددر ٥) آبه = آب ٦) جيزه = هر چيزي كه روشن باشد ( چراغ ، آتيش، ...) اين كلمات همش براي پنج تا شش ماهگي بود . و اما ادامه آموزش ... كلمات جديد از يك سال به بعد . 7) دبز =سبز 8) توپ =توپه 9) بادكنك =تق 10) گوشت =جوشت 11) چشم =چش 12) هر چيز داغ =جيز 13) هر نوع غذا =به به 14) هر نوع شيء كه خوردني نباشه =اخ 15) ساسان (اسم پسر عموي فرهام ) =دادان 16) سكوت (دستشو رو بينيش ميزاره ) =هيش ١٧) آبی =اب و خلاصه اين كلمات ادامه دارد ... ١٨)میمون =ممون ١٩)مرسی =میسی ٢٠)پرندگان =قارقار ٢١)هر نوع خوردنی =به به ٢٢)تنقلات =قاقا ٢٣)گربه =پیشی ،میوم ٢٤)گ...
20 اسفند 1390

راه رفتن فرهام جون در یک سال و پانزده روزگی

سلامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم . یه سلام طولانی بخاطر اینکه دیر آمدیم ،ولی بلاخره ما آمدیم . آره الان که آمدیم نمیدونم از کجا شروع کنم ، بزارید مثل همیشه اول شاکر خدای خوب و مهربانمون باشیم بخاطر محبتای که به ما کرده و بعد از آقا فرهام پسر گلم بگم که چه کارای کرده . درست ده روز بعد از مراسم تولد پسرم فرهام جون شروع به راه رفتن کرد   روز بیست و ششم شهریور ساعت ٩ شب بود که من و باباش نشسته بودیم داشتیم تلویزیون می دیدیم یکدفعه دیدیم فرهام داره راه میره آنقدر خوشحال شدیم که من و باباش همدیگرو نگاه کردیم و خنددیم    ،فرهام عزیزم خودشم آنقدر ذوق کرده بود هی میامد بغل باباش بعد میامد بغل مامانش .در...
13 اسفند 1390