راه رفتن فرهام جون در یک سال و پانزده روزگی
سلامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم .
یه سلام طولانی بخاطر اینکه دیر آمدیم ،ولی بلاخره ما آمدیم . آره الان که آمدیم نمیدونم از کجا شروع کنم ، بزارید مثل همیشه اول شاکر خدای خوب و مهربانمون باشیم بخاطر محبتای که به ما کرده و بعد از آقا فرهام پسر گلم بگم که چه کارای کرده .
درست ده روز بعد از مراسم تولد پسرم فرهام جون شروع به راه رفتن کرد روز بیست و ششم شهریور ساعت ٩ شب بود که من و باباش نشسته بودیم داشتیم تلویزیون می دیدیم یکدفعه دیدیم فرهام داره راه میره آنقدر خوشحال شدیم که من و باباش همدیگرو نگاه کردیم و خنددیم ،فرهام عزیزم خودشم آنقدر ذوق کرده بود هی میامد بغل باباش بعد میامد بغل مامانش .در حین آمدن هم گاه گدالی میخورد زمین ولی باز پا میشود و شروع می کرد به راه رفتن آنقدر راه رفت که خودش آخر سری از خستگی هنوز پا نشده میخورد زمین خیلی برامون جالب بود .ایشالله که همیشه قدمات محکم و استوار باشه عزیز دلم .
و از این به بعد فرهام جون خودش تونست دیگه راه بره و الان چند روزی هم هست که داره سعی می کنه که روی پاهاش بشینه و بالاخره بعد از دو روز دیگه تونستی پسرم هم راه بری و هم روی پاهات بشینی و پاشی .
الهی قربونت برممممممممممممممممممممممم .
اینم یک عکس هل هولکی از فرهام جون در حال برداشتن اولین قدمهاش .
هزار ماشالله قربون قد و بالات برم من عزیز دلم .
کمک کردن فرهام جون
قربون این پسر برم ،آخه امروز میخواستم خانه رو جارو کنم ولی شما اجازه نمی دادی و هی جیغ می زدی و میگفتی جارو رو بده به من تا من کمکت کنم آخرم جارو رو از من گرفتی و زورتم نمی رسید آخر مجبور شدم دسته جارو در بیارم تا بتونی نشسته تسلط داشته باشی و جارو کنی . دستت درد نکنه پسر گلم که به مامانت کمک می کنی .
فدای اون دستای کوچیکت بشم که داری به مامان کمک می کنی .
دوست دارم پسر گلم .