فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

روزهای زیبای کودکی

آموزش كلمات جديد

١) هومبه = آب ميوه ٢) به = غذا ٣) مه = شير ٤) بووه = ددر ٥) آبه = آب ٦) جيزه = هر چيزي كه روشن باشد ( چراغ ، آتيش، ...) اين كلمات همش براي پنج تا شش ماهگي بود . و اما ادامه آموزش ... كلمات جديد از يك سال به بعد . 7) دبز =سبز 8) توپ =توپه 9) بادكنك =تق 10) گوشت =جوشت 11) چشم =چش 12) هر چيز داغ =جيز 13) هر نوع غذا =به به 14) هر نوع شيء كه خوردني نباشه =اخ 15) ساسان (اسم پسر عموي فرهام ) =دادان 16) سكوت (دستشو رو بينيش ميزاره ) =هيش ١٧) آبی =اب و خلاصه اين كلمات ادامه دارد ... ١٨)میمون =ممون ١٩)مرسی =میسی ٢٠)پرندگان =قارقار ٢١)هر نوع خوردنی =به به ٢٢)تنقلات =قاقا ٢٣)گربه =پیشی ،میوم ٢٤)گ...
20 اسفند 1390

راه رفتن فرهام جون در یک سال و پانزده روزگی

سلامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم . یه سلام طولانی بخاطر اینکه دیر آمدیم ،ولی بلاخره ما آمدیم . آره الان که آمدیم نمیدونم از کجا شروع کنم ، بزارید مثل همیشه اول شاکر خدای خوب و مهربانمون باشیم بخاطر محبتای که به ما کرده و بعد از آقا فرهام پسر گلم بگم که چه کارای کرده . درست ده روز بعد از مراسم تولد پسرم فرهام جون شروع به راه رفتن کرد   روز بیست و ششم شهریور ساعت ٩ شب بود که من و باباش نشسته بودیم داشتیم تلویزیون می دیدیم یکدفعه دیدیم فرهام داره راه میره آنقدر خوشحال شدیم که من و باباش همدیگرو نگاه کردیم و خنددیم    ،فرهام عزیزم خودشم آنقدر ذوق کرده بود هی میامد بغل باباش بعد میامد بغل مامانش .در...
13 اسفند 1390

آدامس جویدن

گل پسر مامان چند وقته که به آدامس علاقه پیدا کرده ،از اونجایی که مامان هر روز باید آدامس بخوره فرهام جونمم از بس که دست مامان دیده اونم عادت کرده (البته سعی می کنم که جلوی چشم پسرم نخورم ولی پسر طلا حواسش به همه چی هست ) و از مامان و باباش آدامس میخواد و هر وقتم خودش دلش آدامس بخواد انگشتشو می کنه تو دهنش و دندوناشو نشون میده و بعد به حالت جویدن دندوناشو بهم میزنه و میگه ( هم )و ما متوجه میشیم که فرهام جون آدامس میخواد .اما عسل مامان حرف گوش میکنه و بهش گفتم که پسرم آدامسو باید بجویی نکنه قورت بدیی ،پسر طلا هم متوجه شده و هر وقت آدامس میخواد قشنگ میجوه و هر وقتم که دیگه از خوردنش خسته میشه سریع میاره میده به مامان و میگه ( اخ ) .اما چند روز ...
13 اسفند 1390

18 ماهگی

خبر خبر خبردار امروز پسر گلمون فرهام جون ١٨ ماهه شد . سلام .عزیز دلم امروز وارد ١٨ ماهگی شدی خیلی خوشحالیم که پسرمون دیگه بزرگ شده و خیلی کارارو خودش انجام میده و خیلی حرفا یاد گرفته و خیلی شیطونیهای جدید انجام میده . امروز که فرهام جون وارد ١٨ ماهگی شد یه جشن سه نفره گرفتیم ،البته به همراه گربه ها که نقش بسیار مهمی برای فرهام جون دارن .پسر طلا عاشق گربس و هر چی گربه ببینه و هر جا گربه باشه دوست داره که مال اون بشه .فرهام جون فیلم گارفید رو هم خیلی دوست داره به خاطر همین دورو ورش همش نمونه ای از گربه وجود داره .روزی سه الی چهار بار فیلم گارفیلد رو می بینه و بهش میگه (پیشی گا) البته یه سگم داره جای اودی توی فیلم گارفیلد که اونو...
12 اسفند 1390

صابون

  کی بود کی بود؟ یه صابون کوچیک موچیک گریه می کرد چیلیک چیلیک   غصه می خورد همیشه می گفت چرا صابون بزرگ نمی شه   هر روز دارم آب می خورم تَر می شم ولی کوچیک تر می شم   رفتم پیشش نشستم براش یه خالی بستم   گفتم من هم اون قدیما غول بودم مثل تو خنگول بودم   کوچیک شدم که با تو بازی کنم سُرت بدم سُرسُره بازی کنم ...
4 اسفند 1390

یک ماه گذشت

سلام ، سلام ، سلامممممممممممممممم به دوست جونای خودمون . از آخرین آپ تا حالا یک ماه گذشت ،آخه هفته اول بعد از آخرین آپ  کامپیوترمون حسابی ویروسی شده بود و بابا جون یک هفته بعد وقت کرد تا درستش کنه و کمکای آقا فرهام هم مثل همیشه همراه مامان و باباشه و وقتی برای آپ کردن نمیزاره ،چند بار هم آمدیم تا آپ کنیم آقا فرهام یه سوژه درست کرد و ما هم مجبور میشدیم تا پاشیم و کارمونو نصفه کاره ول کنیم و اینطوریاست که ما مجبور شدیم دیر بیایم ، اما اشکالی نداره به هر حال باز ما آمدیم . تو این چند وقت فرهام گلم پسر مامان و باباش خدارو هزاران هزار مرتبه شکر ،بزرگ شده و کارهای جدید انجام میده...
30 بهمن 1390

روزهای که گذشت

یادی از گذشته (کریر) فرهام جون سماجت میکرد که تو کریرش بشینه خیلی هم خوشش میامدجلوی تلویزیون نشسته داره کارتون میبینه . بدون شرح هههههههههههههههههه . هوراااااااااااااااااااا بلاخره موفق شدم سوار این دوچرخه بشم . هر نوع کار مهندسی پذیرفته میشود . مطالعه به همراه شرح دادن . قدم زدن تو برف حال و هوای داره !!!!!!!!   شانزده ماهگی آقا فرهام .عجله داره زود بلندشه و عکسشو ببینه . امان از این دندان درد ،نمیزاره شعر حافظمون بخونیم . فرهام ،یوسف ،دانیال دوتا داداش پسر دایی فرهام جون .این عکس قبل از یک سالگی . دانیال ،فرهام نحوه کشیدن نخ دندان از زوایای مختلف . ...
25 دی 1390

من

سلام گل پسری ، از روز یک شنبه کلمه ( من ) رو خیلی خوب بلدی و خیلی واضح بیان می کنی . اونروز بابا ازت پرسید پسر بابا کیه ؟ فرهام گلم جواب داد من .آنقدر با مزه گفتی ،ما هم شروع کردیم به سوال پرسیدن .عسل بابا کیه ؟ من .طلای مامان کیه ؟ من .و همینطور سوال از ما و جواب از آقا فرهام و همینطور (من ) افتاد تو دهنتو هر چی هم می خواستی می گفتی من من . فردای اون روز هم یه شاکار دیگه انجام دادی ( آفرین پسری ) دوربین عکاسی رو برداشتی و دادی به مامان و بعد رفتی دست گذاشتی زیر چونت و ژست گرفتی و من هم ازت عکس گرفتم و بعد هر وقت بهت می گفتیم فرهام ژست بگیر برای خودت ژست می گرفتی و ما هم ازت عکس مینداختیم .        ...
23 دی 1390

بازی در پارک

روز شنبه قرار بود ناهار بریم بیرون بعد از اینکه بابا از سر کار آمد سه نفری رفتیم ناهار بعدش رفتیم پارک از اونجای که شما هر وقت وسایل بازی تو پارک می بینی با دستت اشاره میکنی و میگی اه اه ،ما هم مجبور شدیم از ماشین پیاده شدیم و با اینکه هوا هم سرد بود شما رفتی به سمت وسایل بازی تو پارک و اول از همه به سراغ تاب رفتی و گفتی ( داب )          حسابی ذوق می کردی و بابا هم ازت عکس می گرفت و تو هم هی تو پارک میدوییدی آخه از فضای باز خیلی خوشت میاد و ما هم سعی می کردیم یجوری سرتو گرم کنیم و زود بریم آخه هوا خیلی سرد بود ولی تو هی راهتو عوض می کردی و اصلا به سمت ماشین نمی رفتی .امان از دست تو پسر شیطون . ...
23 دی 1390