فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

روزهای زیبای کودکی

7 اشتباه اکثر مادران

7 اشتباه اکثر مادران غافل شدن از نشانه هایی که کودک بروز می دهد یکی از اشتباهاتی است که اغلب والدین همیشه مرتکب می شوند. اما رسیدگی و توجه به کودک براساس این نشانه ها، زندگی را برای همه اعضا از این رو به آن رو می کند. نمی دانم چطوری به اداره پست رسیدم. واقعا خدا ما را رساند! با چشم هایی خیره و عصبی و فرزندم که پشت سرم جیغ زنان می آمد وارد شدم. آرام به انتهای صف رفتم. همه یکی بعد از دیگری نوبت خود را به من دادند. از آرام کردن کودک ناامید شده بودم. خب اشتباه از خود من بود. تازه کاری و نابلدی من در آن روز باعث بدخلقی اش شده بود. من متوجه مالیدن چشم هایش که نشان می داد او خسته است، نشدم. جای تعجبی نداشت که او تبدیل به آن موجود ...
9 مهر 1391

این چی ؟

چند وقتی که دیگه شروع کردی به سوال کردن و هر چی رو میبینی میپرسی و میگی ( این چی ؟ ) بعد من جواب میدم و باز میپرسی .وقتی میبینی که مامان داره کلافه میشه بعد میگی ( آفلین مامان ) مامانم که با شنیدن این کلمه ذوق میکنه و دیگه خستگی از تنم در میره و منم میگم آفرین فرهام .بعضی وقتا میخوای دَرِ چیزی رو باز کنی و یا یه کاری میخوای انجام بدی که نمیتونی انجام بدی میگی مامان (چیجولی ) و خیلی جالب میگی چه جوری و منم خوشم میاد و میگم چی گفتی عزیزم و شما هم باز میگی ( چیجولی ) منم اول بوست میکنم و بعد بهت میگم (چیجولی) باید این کارو انجام بدی . ...
9 مهر 1391

سرماخوردگی

عزیز مامان الان دو روز که سرما خورده ،از بس که میگه پیاده بریم بیرون (ماشین اَخه ،پیاده خوب ) من و بابا تصمیم گرفتیم که دوشنبه ٣ مهر بعداظهر پیاده بریم بیرون شما هم حسابی کِیف می کردی و حین راه رفتن هم میگیی مامان من ( خَس بغل ) که همون من خستم بغلم کن میشه .بعد از آمدن شب انگاری آره دیگه ناناز مامان یه کوچولو سرما خورده و آبریزش بینی داری پسری هم که خیلی بدش میاد تا بینیش میاد داد می زنی و میگی مامان ( اَی ) .ماشالله شما هم که خیلی بد دارو میخوری مجبوریم با هزار ترفند به شما دارو بدیم به همین خاطر همیشه موقع شربت خوردن یه قاشق اول بابا می خوره و بعد شما لطف می کنید و میل می کنید ،به بابا می گی ( بُخور دایو خوب )&nbs...
5 مهر 1391

از شیر گرفتن فرهام جون

بعد از تولدت تصمیم گرفتم که دیگه از شیر بگیرمت آخه داشتی خیلی وابسته میشدی ،دیگه می ترسیدم که نتونم جدات کنم .دوبار اقدام کردم ولی عملی نشد بخاطر اینکه ماشالله روزیت زیاد بود منم خیلی اذیت میشدم با خیلی ها مشورت کردم ،تو اینترنت جستجو کردم خلاصه بعد از چند روز تحقیق کردن تصمیم گرفتم که از طریق جایزه و عادت دادن به شیر موقع خواب ،و با خواندن کتاب داستان و قصه گفتن با این موضوع روبرو بشم ،اولین روز برات یه هدیه خریدم و گفتیم که (مَه) برات خریده و این موضوع برات جالب شد و بعد از این هر دفعه که میگفتی مامان (مَه) منم میگفتم (مَه) رفته تا برات جایزه بگیره آخه تو دیگه بزرگ شدی و به هر طریقی سرتو گرم میکردم تا درخواست ...
3 مهر 1391

مورچه شکمو

داستان های کودکانه(مورچه شکمو)                         روزی روزگاری ، یک مورچه برای جمع کردن دانه های جو از از راهی عبور می کرد که نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی… کندو بر بالای سنگ بزرگی قرار داشت. مورچه هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد که نشد. دست و پایش لیز می خورد و می افتاد. هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:«ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک دانه جو به او پاداش می دهم.» یک مورچه بالد...
2 مهر 1391

دوتا تولد

گل پسرم دیگه مرد شده ،آقا شده به قول خودش ( سیبیل داره ) .قرار بود که امسال برای پسر طلا یه تولد سه نفری بگیریم،اما از اونجایی که لطف خانواده عموهاش زیاد بود و خودشون گفتن تولد فرهام جون ،ما میایم و از اونجایی که لطف دوستامونم زیاد بود و مارو شرمنده کردن و تولد گل پسری یادشون بود اونا هم میخواستن بیان ،اما چون تو یه روز نمی شود همه با هم بیان و مارو غافل گیر کردن و همه چی یک دفعه اتفاق افتاد بلاخره در دو روز متوالی برای گل پسری تولد گرفتیم ،چقدرم خوشش آمد .از همین جا از همه عزیزای که تولد جگر گوشه مارو یادشون بود و توی این شادی مارو همراهی کردن خیلی متشکریم .  تولد اول جمعه ده شهریور نودو یک .   &n...
28 شهريور 1391

تولدت مبارک

پسر عزیزمان فرهام جان دومین سال تولدت را بهت تبریک می گوییم .امیدواریم همیشه زیر سایه حق با سلامتی و سربلندی و سرافرازی زندگی کنی . این چند وقت سرم خیلی شلوغ بود و من نتونستم تمام شیرینکاریهاتو قبل از تولدت بنویسم ولی  سعی می کنم در اسرع وقت هم از جشن تولدت بنویسم و هم از خاطرات چند ماه گذشتت .فعلا دیر وقته و مهمانامون تازه رفتن و تو هم الان گرفتی خوابیدی و من هم خوابم میاد فعلا خداحافظ تا یه وقت دیگه بیام و از مهمانی کوچولوی که امشب گرفتیم برات بنویسم . فقط خواستم که یه تبریک ،سر وقت بهت بگم .                  &nbs...
12 شهريور 1391

نصیحت مادرانه

عزیز دلم فرهام گلم سال دوم زندگیت رو با چند نصیحت مادرانه شروع میکنم که حرف دل بیشتر مادران مهربان دنیاست .   این چند نصیحت رو از وبلاگ یکی از بهترین مادران تو دنیا هدیه گرفتم و تقدیم میکنم به فرهام گلم تا روزی که تونستی اینها رو بخونی و بفهمی که چقدر تو زندگی بدردت میخوره .! یادگاری طلایی   اول ) به آینده فکر کن ولی نگران آینده نباش و غصه آینده رو نخور.و بدون که آینده هر آدمی ماحصل کارهایست که اون آدم تو گذشته و حال انجام داده است .پس امیدوارم همیشه مراقب اخلاق و رفتار و کردار خود باشی . دوم ) شادی هایت را معطوف به بودن در کنار فرد خاص یا مکان خاصی نکن ... هر جایی که هستی  حس خوبی  داشته ب...
10 شهريور 1391

خدایا شکر

سلام عزیزم ،سلام به گل زندگیمون فرهام جون و سلام به همه دوستای خوبمون که بابای فرهام جونم رو دعا کردن تا هرچه زودتر خوب بشه . بعد از حدود سه ماه و نیم درگیری و دست و پنجه نرم کردن با مریضی و از این دکتر به اون دکتر رفتنو ،ویزیتای مختلف با داروهای مختلف و خلاصه بعد از دو بار بستری شدن تو بیمارستان به مدت دو هفته و هی استراحت تو منزل و خلاصه ................................ بعد از کلی سختی و مشکلات خدارو شکر بابای فرهام جون همسر عزیزم حالش خیلی بهتر شده و دیگه میتونه سر کار بره و با فرهام جونم بازی کنه ،با همدیگه سر یه سفره بشینیم و سه تای غذا بخوریم ،آخه تو این مدت اصلا بابای فرهام جونم نمیتونست غذا بخوره جز کمی آب و دو سه تیک...
8 شهريور 1391