فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

روزهای زیبای کودکی

تعطیلات آخر هفته

1391/10/20 16:52
286 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه بعداظهر اولین بارت بود که رفتی آب گرم .خیلی برات جالب بود بابا یه تویپ قایق برات خرید و رفتی توش نشستی و حسابی کِیف کردی .وقتی از آب آمدی بیرون شروع کردی به تعریف کردن و باز تکرار می کردی که بازم بریم شنا .قرار شد که بابا بازم امروز ببرتت شنا خوشبحالت شد .

فرداش که پنجشنبه بود روز اربعین حسینی مثل هر سال رفتیم خانه عمو رسول همه اونجا جمع بودیم تا احسانی رو که پخته شده بود را پخش کنیم .بعد از انجام کارا و خوردن نهار شما شروع کردی به بازی کردن با راکت و یه توپ اسفنجی انقدر مشغول بازی کردن بودی که توپت رفت زیر میز اُپن که یدفه سر شما هم خورد به لبه میز اُپن اولش همرو نگاه کردی بعد سرتُ مالیدی بعد بوغز کردی و آمدی پریدی بغل من تفلک پسرم سرش قُلمبه شد و باد کرد یکمی گریه کردی و همه اونجا بهت دلداری میدادن و میگفتن عیبی نداره بزرگ شدی مرد شدی .شما هم یکمی گریه کردی و بعد رفتیم دست و صورتت شستیم و بعد باز شروع کردی به بازی کردن ولی آنقدر دلم برات سوخت که نمیتونستم کاری هم برات بکنم .الهی مادر قربونت بره درد و بلات بخور به سر من اصلا دوست ندارم برات اتقاقی بیافته حاضرم هر اتفاقی که میخواد برای تو بیافته عوضش برای من بیافته .اما واقعا پسرم مرد ،با اون وضعیتی که سرش خورد اصلا زیاد بیقراری نکرد و همه چیزو سریع تمام کرد .الهی مادر فدات بشم من خیلی خیلی زیاد دوست دارم  .

آخه چه میشه کرد آنقدر شیطون شدی که اصلا کاریش نمیشه کرد چند وقتی که به تفنگ بازی علاقه شدیدی پیدا کردی و همش با تفنگت مامان و بابا رو میکشیniniweblog.comما هم خودمونو میزنیم به مردن و بعد میای میگی شوخی بود بلندشید .قربون اون دلم مهربونت برم که اصلا دوست نداری کسی ناراحت بشه دل خیلی مهربونی داری عزیز دلم .

مامان و بابا خیلی خیلی دوست دارن عزیزم .niniweblog.com

اما دیگه به مامان و بابا رحم نکردی و با تفنگ و شمشیر به جونمون افتادی .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)