فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

روزهای زیبای کودکی

شيطونياي فرهام

1390/6/13 14:17
337 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام سلاممممممممممممممممممممم

سلام به همه دوستاي عزيزم . از اينكه جند وقته كه نتونستم بيام بهتون سر بزنم و از شيرينكاريام براتون بنويسم عذر خواهي مي كنم .آخه آنقده من پسر خوب و آقا و البته كمي كه چه عرض كنم شيطون هستم

niniweblog.com

نه مامانم وقت ميكنه و نه بابام بهشون اجازه نمي دم كه بيان و آپ بشن .

جون اكثر وقتا من صبح ساعت 9 (البته بعضي وقتا هم ساعت 7يا 8 )  بيدار مي شم niniweblog.com و تا ساعت 12 تا 1 شب هم باز ي  و شيطنت و خرابكاري مي كنم . تو اين فاصله اگه خيلي خسته باشم و يا دلم براي مامانم بسوزه يه نيم ساعت يا خيلي زياد بشه يك ساعت در طي روز مي خوابم و بعد كل روز و همش بازي مي كنم .niniweblog.comاما آن روزاي كه ميريم خانه بابا بزرگ و يا خانه عموهام ، آنقدر آنجا با پسرعموم و دختر عموهام ، و كل خانواده بازي مي كنم كه وقتي شب ميشه تو ماشين موقع برگشت خوابم مي بره و تا صيح خوب ميخوابم niniweblog.com فقط دو سه بار براي شير خوردن پا ميشم . اینا رو گفتم تا عذر مامان و بابام رو قبول کنید .

ديگه خسته شدم ميخوام برم بازي كنم بقيه اتفاقات رو مامان و بابام براتون تعريف مي كنند .

راستی یه چیزی یادم رفت بهتون بگم ،تو این چند وقت مامان و بابام تو فکر تدارکات جشن تولدم هستن و قرار برام یک جشن تولد بگیرن و تمام دوستام رو دعوت کنن .

بابام قرار كارت دعوت براي دوستام رو درست كنه و همش درگيره و اكثر شبها بعد از اينكه من خوابيدم بيدار مي مونه و كارت تولد منو طراحي مي كنه .((بابا جون خیلی دوست دارم خودت می دونی .))   niniweblog.com

 امروز دهم شهریور تولدم، مامانم برام یک کیک درسته کرده و سه نفری جشن گرفتیم .

اینم از بریدن کیک یک سالگی خودمونی من .

اما قراره جشن اصلی رو هفته دیگه یعنی ١٦ شهریور بگیریم تا همه دوستام بتونن بیان ،من دیگه میرم بازی کنم بقیه اتفاقات رو مامانم می نویسه .بای بای

 

niniweblog.com

 

خدای خوب و مهربان از اینکه همچین فرزندی به ما دادی هزاران بار شکر می کنم و از تو می خواهم که همیشه نگهدارش باشی و هیچگاه تنهایش نگذاری .

خدارو شکر پسرم یکساله شد .

niniweblog.com

یکسال به سرعت برق و نور گذشت .دو ماهگی ،چهار ماهگی ،شش ماهگی و یکسالگی همه واکسناشو زدیم ،تب کرد ،بی تابی کرد ،گریه کرد اما به خوبی گذشت .پنج ماهگی شروع به دندان در آوردن کرد ، تا یک سالگی ده تا دندون در آورد .شش ماه و بیست روزگی شروع به نشستن کرد ،در همان شش ماهگی تو روروک نشست ،کلمات کوتاه ادا می کرد مثل (آقا ،مه (یعنی شیر) ) ،بعد از چند وقت بابا گفت و بعد مامان (الهی فدات شم)، هفت ماهگی کاملا بدون هیچ کمکی نشست ،بعد از نشستن شروع به چهار دست و پا رفتن کرد ،یعنی از این به بعد خرابکاریاش شروع شد ،خانه ماشد پاک پاک از هر نوع وسایل دکوری ،تمام کشوها چسب زده شدن ،بخاطر اینکه همش کشوهارو باز می کنه و هر چی توش داره خالی می کنه بیرون و هشت ماهگی رو هم به همین شکل گذراند تا نه ماهگی که با کمک ایستاد و بعد یاد گرفت که خودش به ایسته ،یاد گرفته که از ارتفاع مثل پله کوتاه چطور پایین بیاد ،و بلد شده بود که چطور از زیر مبل و صندلی و ... گذر کنه و به همین شکل با شیطنتهای زیاد تا یازده ماهگی که یاد گرفته مداد دستش بگیره و خط خطی کنه ،یاد گرفته که خودش به ایسته البته خیلی کوتاه و بعد می افته و تا الان که یک سالش شده به تمام کاراش بدون هیچ کم و کاستی ادامه می ده و سعی در ایستادن و راه رفتن می کنه و الان هم باز شروع کرده به در آوردن بقیه دندوناش، الهی که مامان قربونت بره پسر گلم .و بلاخره با تمام اتفاقاتی که در این یک سال افتاد گذشت ،خدارو شکر خوب بود .از همسر عزیزم به خاطر تمام خوبیهاش و محبتاش و بخاطر یاری کردناش و بخاطر اینکه همپای من و پسرمون بود تشکر می کنم و می گیم که

 بابا جون خیلی خیلی زیاد دوست داریمممممممممممممممممممممم .  قلب  niniweblog.com

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)