فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

روزهای زیبای کودکی

سی و یکمین ماهگرد

 امروز ده فروردین ١٣٩٢ ،سی و یکمین ماهگرد فرهام جون هست خیلی خوشحال از اینکه یه ماه دیگه بزرگتر شده مامان براش کیک درست کرد خودشم فقط پریسا و آقارو به همراه مامان و بابا بعنوان مهمان دعوت کرد . قربون نگاهت ،قربون خنده هات .گل زندگیمون دوستت داریم . ...
10 ارديبهشت 1392

سال 1392 مبارک

سال نو مبارک .سال ١٣٩٢ سال مار مبارک . پسرم یک سال دیگر تمام شد و با تمام خوب و بدش به پایان رسید اما امیدوارم که سال جدید هم برای تو ،گل زندگیم و هم برای همه دوستان عزیزمان سال خیلی خوب همراه با سلامتی و موفقیت و روزی حلال باشه . از اینکه می بینیم یک سال دیگه پسرمون بزرگ شده خیلی خوشحالیم و همیشه به بودنش خدارو هزاران هزار مرتبه شکر می کنیم و امیدواریم که سالهای سال با همدیگه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کنیم و در آینده شاهد موفقیتهای روزافزون پسرمان باشیم .                           &nb...
10 ارديبهشت 1392

چهارشنبه سوری 1391

تا دقیقه های آخر چهار شنبه سوری مشغول کار کردن بودیم .خیلی از کارامونو انجام دادیم البته به کمک زن عمو ها و تمام خانواده (دست همشون درد نکنه آخه تو این چند وقت خیلی بهشون زحمت دادیم ) .بلاخره چهارشنبه سوری آخر سال هم آمد اما فرهام جون آنقدر خسته بود که هنوز خواب و همه منتظر آقا فرهام ،با هر زحمتی بود بیدارش کردیم و همه با هم تو حیاط جمع شدیم و آتیش روشن کردیم و ازروش پریدیم ولی هوا خیلی سرد بود .ان شاء الله همگی سال خوبی رو پیش رو داشته باشیم . چهارشنبه سوری مبارک . ...
10 ارديبهشت 1392

روزهای آخر سال 1391

سلام خیلی دیر آمدیم آخه ،بدو بدو ،اساس کشی ،خرید عید ،کارهای زیاد دیگه که همیشه آخر سال زیاده و هیچ وقت هم تمام نمیشه اما ..... روزهای آخر سال برای ما با اساس کشی به پایان رسید .بلاخره از خانه سازمانی آمدیم بیرون و رفتیم پیش بابا بزرگ فرهام جون ،آخه مامان بزرگ یعنی مامان بابا چهار سال که فوت کرده ( خدا رحمتش کنه ) و آقا هم خیلی تنها بود و از تنهایی اذیت می شد و ما هم تصمیم گرفتیم برای اینکه هم فرهام جون و هم آقا از تنهایی در بیان با هم زندگی کنیم چون برای فرهام جونم خیلی خوب بود آخه ما هم خیلی تنها بودیم اما الان دیگه از تنهایی در آمدیم و پیش آقا و خانواده عمو رسول و عمو جعفر نزدیک هم هستیم .همسایه هامون دیگه ...
4 ارديبهشت 1392

یادی از گذشته

دیروز خانه عمو رسول رفته بودیم .زن عمو خیلی از فرهام عکس گرفته از نوزادی تا الان یکسری از عکسای قدیم و گرفتم خیلی دلم هوای نوزادیت کرد به یاد گذشته چندتا از عکسات با حالت مختلف گذاشتم تا خودت ببینی هر وقت و هر زمان که باشه بازم هوای گذشته به سر آدم میاد .   قربون اون حرف زدنت به زبان خودت . قربون خمیازه کشیدنت قربون خندت با اون سه تا دندونت قربون اون خواب نازت که تو دستام خوابیدی .   فدای اون نگاهت که همیشه دلم میلرزونه . ...
18 اسفند 1391

30 ماهگی

گل پسر ،قند عسل ،شیره و شکر ،یکی یدونه ،گل گلخانه ،عزیز دردونه ،عشق مامان و بابا ،عزیز دل مامانی و بابایی ،عزیز آقا ،ناناز خاله ،عزیز زنمو ،عسل دختر عمو ،دوست پسر عمو ،مرد دایی و عمو خلاصه عزیز و عشق همه سلامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم . سیومین ماهگردت مبارک . عزیز دلم پنج شنبه ١٠ اسفند ماه ١٣٩١ سیومین ماهگردت بود و دیگه هزار ماشاء الله پسرمون بزرگ شده برای خودش مرد شده .بخاطر همین مامان برات یه کیک درست کرد ولی بخاطر استرابی که داشته میدونی دیگه ( بخاطر دندونپزشکیت بود )درست نتونستم برات کاری بکنم ولی امیدوارم که مامانو ببخشی ،برامون همیشه عزیز و دوست داشتنی هستی و همیشه بهترینهارو برات...
12 اسفند 1391

دندان درد

دوشنبه ٧ اسفند دندونت درد گرفت و دوتا از دندونای کناریت سیاه شده، آخه از بس شکلات میخوری و دست هیچ کسم رد نمی کنی .فرداش سه شنبه ظهر رفتیم دندانپزشکی وقتی داخل مطب شدیم با تعجب نگاه میکردی و میپرسیدی اینجا کجاست ؟ما هم توضیح دادیم که چون شما دندونت درد می کنه و باکتریا آمدن سراغ دندونات باید آقای دکتر دندوناتو ببینه و باکتریاشو در بیاره تا دندون درد نگیری . دندانپزشکی خیلی تمیزی بود تمام وسایل داخل مطب کارتونی بودن اول همه جارو با دقت نگاه کردی بعد رفتی رو صندلی که شکل دایناسور بود نشستی بعد آقای دکتر آمد سلام داد جواب ندادی اما سرتو تکون دادی بعد آقای دکتر برات کارتون گذاشت گفت حالا دهنتو باز کن ببینم اما دهنتو باز نکردی بهت یه آینه م...
12 اسفند 1391

دومین سرماخوردگی91

سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم . میدونم خیلی دیر آمدیم ولی آمدیم ،میدونم مطالبم را دیر آپ کردم ،آخه این جند وقت خیلی کارا داشتیم و داریم و الانم داربم انجام میدیم ،که یکی یکی به همشون میرسیم . باز فرهام جونم سرما خورده ،از اون سرما خوردگیای خیلی بد که بخاطرش سه روز تب کرد .روز سه شنبه  یازده بهمن ماه فرهام جون شبش تب کرد و حالش اصلا خوب نبود فرداش رفتیم دکتر ،در اولین برخورد فرهام چونم سلام داد آقای دکتر اسمشو پرسید و مثل همیشه گفت آقا فرهام ، بعد آقای دکتر معاینش کرد بعد از معاینه از آقای دکتر تشکر کرد و گفت مسی ،آقای دکتر خیلی خوشش آمد و بلند بلند خندید و گفت خیلی باهالی آقا...
12 اسفند 1391