فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

روزهای زیبای کودکی

روزهای دو نفری

1393/7/2 10:23
357 بازدید
اشتراک گذاری

سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممنمممممممم

یه سلام طولانی که مدتهاس از دوستای خوب نی نی وبلاگیم دور موندم خبرهای که مدتهاس جامونده آخه چیکار کنم وقتی خدای خوب و مهربون مارو غافل گیر کرد سرم حسابی شلوغ شد و دورانی که قبلا تجربه کرده بودی رو یکبار دیگه اونم با یه بچه ،دست تنها ،با کلی درس و کار بخوای دوباره تجربه کنی خیلی سخته ولی از خدای خوب و مهربونم هزاران هزار بار شکر می کنم که منو دوست داشت و لیاقت دوباره مادر شدن رو به من داد .ولی روزای خیلی سختی بود که خدارو شکر به خوبی بخیر گذشت ،اما الان خیلی خوب ،با آمدن فرزام جون به زندگیمون، زندگیمون قشنگتر شده از خدای خوبم میخوام که هرکس آرزوی مادر شدن داره خدا بهش یه نینی سالم بده .

بلاخره روزای سخت اما شیرین بارداری تمام شد و نهم تیر 1393 ساعت 12:45 فرزام جون بدنیا آمد و هممونو خوشحال کرد.

با اتفاقی  که برامون افتاد هممون مجبور شدیم که یکسری از کارامون تغییر بدیم آخه یه نی نی جدید وارد خانه ما شده و همه باید مواظب نی نی کوچلومون باشیم .اسم داداش فرهام جون رو باز خودم انتخاب کردم فرزام یعنی شایسته و لایق برای من معنی اسم خیلی مهم بود و خیلی هم دوست داشتم اسم پسرام هم با اولین حرف اسم باباشون باشه و الان من سه تا (ف) دارم فریدون -فرهام -فرزام عشقای من .

از فرهام جون بگم که خیلی دوست داشت یه آبجی داشته باشه و همیشه دعا می کرد بعد از هر کاری مثلا غذا که می خورد می گفت الهی شکر خدا جون یه آجی به من بده .اما وقتی که رفتم سونوگرافی فهمید خدا بهش یه داداش داده خیلی ناراحت شد در حدی که دیگه اصلا غذا نمی خورد -حرف گوش نمی کرد و همش ناراحت بود اما بعد از اینکه مامان و بابا باهاش حرف زدن و گفتیم که داداش چقدر خوب باهاش فوتبال بازی می کنه می تونه کشتی بگیره با هم به یه مدرسه برن و خلاصه کلی حرف بلاخره قانع شد که داداش خیلی خوبه خدا جون فرهام خیلی دوست داره که بهش یه داداش داده تا تنها نباشه .

(قربونت برم که منطق داری و خوب حرف گوش میدی عزیز دلم .)

قرار شده بود که فرهام جون به داداشش هم بگه یه کادو براش بیاره خیلی فکر کرد بعد از چند وقت دهنشو میامد میزاش رو شکم من و با داداشش حرف میزد و گفته بود که چراغ خواب شلمان با یه ماشین ریلی براش بیاره داداش فرزام هم حرف گوش داد و برای داداش فرهام همه اونارو آورد و از اونجا شد که دیگه داداش فرهام داداش کوچولوشو خیلی دوست داشت قول داد که مواظبش باشه .

گلهای زندگیم فرهام جون و فرزام جون خیلی دوستون دارم و همیشه خدای خوب و مهربان رو هزاران هزار مرتبه شکر می کنم البته از همسرم که همیشه توی تمام مراحل سخت زندگی با من بود و آرامش من را حفظ می کرد و من تنها نمیزاشت تشکر می کنم و هر سه تاتون خیلی خیلی دوست دارم خدا جون ممنون .

                                                اینم خلاصه ای از خاطرات فرهام و به دنیا آمدن فرزام کوچولو فعلا بای بای .

 

پسندها (2)

نظرات (0)